raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

پنجره ای رو به رها 13

سلام جمعه صبح كه از خواب بيدار شديم با نازنين دلبندمان و پدر دلبندكمان كه هر دو عزيز تر از جانمان هستند مشغول بازي شديم ( البته بعد از صرف صبحانه كه زحمتش را همسري كشيدند) آنچنان سرمان گرم بود كه غافل از زمان شديم و تا به خود آمديم صداي قار و غور شكم عزيزانمان بلند شده بود سريع خود را به مطبخ رسانديم و  چرخي به دور خود زديم . صداي چند عدد سيب زميني كه ما را فرا ميخواندند را شنديم و به صدايشان لبیک گفتيم و درون قابلمه اي پر آب انداختيمشان و روي شعله پر حرارت گاز گذاشتيمشان و رقصشان را نظاره نشستیم در همين احوالات دستي هم بر سر و روي مطبخ كشيديم تا از نا مهربانيهاي هفته گذشته بزدايمش و صداي فرياد هاي عزيزانمان ما را از كار باز دا...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 12

سلام و صد سلام چند روزپیش چند تا سبد برای رها جون گرفتم تا یه کمی با هم دسته بندی رو کار کنیم     سبد ها رو با يه سري بلوك رنگي كه داشتيم رو آورديم و مشغول بازي شديم دخترك ما از بازي خيلي خوشش اومد البته ما در حين بازي كلي شعر خونديم و بازي رو جذاب كرديم  من فداي دستاي نازنينت مادر واين جا سبد رو به ما نشان ميدهد كه تاييدش كنيم و بعد تصميم گرفت همه بلوك ها رو خالي كنه و شروع كنه به ساختن و اين جا به قول خودش خونه ماست و بعد رفت سراغ فلش كارتها و خواست كه اونها رو دسته بندي كنيم و شروع كرد اي نازنين من قربون اون همه دقت كردنت بشم نازنين مادر داشت كارتها رو نگاه ميكرد و دسته ب...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 10

سلاااااااااااام و سلاااااااااااام کمی با گل دخترک چند وقتی بود همسری با یه آقا دوست شده بودن . یه آدم کاملا متفاوت و بسیار از ایشان سخن رانده بودن و ما بس مشتاق دیدار و در فکر دعوت از ایشان بودیم تا باب آشنایی گشوده شود . یکشنبه همسر جون تماس گرفتند و گفتند که قرار با این دوست برن شمال تاا ینکه تکه زمینی بخرند برای آقای دوست .و ما فرصت را مناسب دیدیم و سرع اعلام آمادگی کردییم که در سفر هماهشان باشیم در مورد این دوست بعدا میگویم خیلی انسان متفاوتی هستند و البته جالب اینها رو گفتیم تا برسیم به عسل بانو در شمال   صبح که از خواب بیدار شدیم آقایان از منزل خارج شدند و ما ماندیم و دخترکمان البته کلی خستگی ما (شب ساعت ٢ خ...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 11

سلام امروز میخوام یکی از بازیهای رو که با رها جون انجام میدیم و کلی دخترک ما حال میکنه رو بنویسم من اسمش رو گذاشتم بازی در دنیایی حیوانات هر از چندی وقتی یکی از حیوانات رو انتخاب میکنم و با رها جون شروع میکنیم به بازی کردن نقش اون حیوان در خلال باز سعی میکنم در مورد محل زندگی نوع حرکت و غذای اون حیوان مورد نظر براش صحبت کنم . بعضی اوقات یه عکس از حیوان مورد نظر رو هم بصورت پازل براش درست میکنم و گاهی فقط به نشان دادن عکس اکتفا میکنیم اویل برای علاقه مند کردن دخترکمان سعی میکردیم کمی دخترکمان را هم به قول خودمان گریم کنیم آن هم چه گریمی بیا او ببین همیشه نوک بینیش رو قرمز میکنیم و یه چیز کاغذی درست میکنیم بذاره روی سرش   ا...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 9 (دخترک مو فر فری )

  دخترکمان در مقابل چشمان ما قد میکشد و بزرگ میشود و ما غرق در روز مرگیها غافل از این همه زیبایی تا به خود آمدیدم ناز بانوی ما ٢ ساله شد و ما در حسرت روزهای گذشته . موهای نازنین بلند شده بود و ما هر روز شانه بدست به دنبال دلبندک جهت آراستن موها و او در فکر فرار از دستان ما البته گاه گاهی پیروزی نصیب ما میشد و موهای خانم رو می بستیم و انواع گل سرهارا میزدیم و لذت میبردیم و  عکسی از هنر نمایی خود میگرفتیم تا اینکه مهر ماه شد       و  ما مجبور بودیم هر روز و هر روز ساعت شش و نیم از خواب نازنین بیدار شده و جهت خارج شدن از منزل به شتاب حاضر شویم . و ناز بانو که در خواب گرانمایه بود کوچکتری...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 8 (نگاهی به شاه بانو )

بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم از معبر فریادها و حماسه ها چراکه هیچ چیز در کنار من از تو عظیم تر نبوده است که قلبت چون پروانه‌ای ظریف و کوچک و عاشق است   ونگاهی به شاه بانوی ناز دانه از عید تا هم اکنون فروردين سيزده بدر  ( من فدايي تو و ناز كردنت )  به پزيشنهاي ناز بانو در عكسها توجه فرماييد لطفا ارديبهشت خرداد  تير ( نازنين با رنگ انگشتي بازي ميگرد اون هم عروسك موردعلاقش سينا خان هستن ) مرداد ( تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است اي به فدايي جان تو اين چه نگاه كردن است ) شهريور  ( و عروسك ما 2 ساله ش...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 7 ( پازل )

سلام سلام عيد شما  مبارك ( البته با تاخير)  اين چند روز ما رفته بوديم نهاوند منزل يكي از بهترين دوستانمون . خيلي خوش گذشت و دخترك با آريان جون كه 2ماه از خودش كوچيكتر هست كلي بازي كرد . راستي دختركم تو ارتباط برقرار كردن با بچه هاي همسنش خيلي پيشرفت كرده ( مرسي عسل جونم مي بوسمت ناز دختر ) خوب بريم سر اصل مطلب     از اونجايي كه ما عاشق پرورش هرگونه مهارت در دختر كمان هستيم و هر راهي كه به نظر مان برسد را انجام ميدهيم وقتي دخترك كوچكتر بود جهت تقويت ماهيچه ها و عضلات كوچك دستانش كتابهاي را كه از نظر محتوا چندان جالب نبود در اختيار ناز بانو قرار ميداديم و ناز بانو بعد از چندي بررسي كتابها و كشف موضوع مبني بر غير مف...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها5 ( خداحافظ تخت خواب دوران نوزادي)

دخترك گلمان از 2 ماهگي مستقل شد و به تنهاي تو اتاق خودش مي خوابيد .  فقط در مواقعي كه نازنين حالش خوب نبود يا منزل مهمان داشتيم به اتاق مامان و بابا نقل مكان ميكرد تا پايان يك سالگي      ( رها جان در حال کمک کردن به بابا )     كه بعضي شبها دوست داشت پيش ما باشه من هم مخالفتي نميكردم تا حدودا 2 ماه پيش كه گريه هاي شبانه خانم جون شد كار هر شب وقتي ميرفتيم پيشش ميديدم كه بالش و پتوش رو گرفته دستش و اصلا حاضر نيست كه تو اتاق خودش بخوابه به ناچار خانم رو ميبرديم پيش خودمون . تا ديگه ادامه اين وضعيت غير قابل تحمل شد و ما به فكر رفع چاره . آخه چي شده كه دختركمون حاضر نيست تو اتاقش بمونه به پيشنهاد با ...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 6 (آشنای با مفاهیم علوم )

 سلام . خوب از امروز تصمیصم گرفتیم رو مبانی علوم با دخترک کار کنم و از اونجایی که خانم کوچولو آب بازی رو خیلی دوست داره ما هم کار را با آب شروع کردیم . مواد لازم : سه تا لیوان و کمی نمک کمی نخود لوبیا و کمی زرد چوبه ( ما مواد لازم را براساس علاقه دخترک انتخاب کردیم )و یه ناز بانوی کوچک و تمام حوصله مامان جون رها جون از دیدن وسایل دست مامان کلی ذوق کرد و بعد از انداختن  زیر انداز سریع دست به کار شد و بدون توضیح من شروع کرد به ریختن نمک در آب بعد من ازش خواستم که بقیه مواد رو هم درون آب بریزه و بعد با قاشق لیوان ها رو هم بزنه وقتی ازش پرسیدم رها جون نخود لوبیا گوش سریع لیوان رو نشون داد و گفت اینا هاش و وقتی پرسیدم زرد چوبه ه...
15 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 4 (قصه گويي )

 چند وقتی است که دلبندکمان قصه میگوید گاهی من یا بابا جان را صدا میزند و شروع میکند به قصه گفتن و گاهی هم کتابها را ورق میزند و بر اساس تصویر موجود قصه می گوید . در حقیقت تصویر را توضیح میدهد و ما یک دنیا لذت میبریم از این همه شیرین زبانی .امروز خواستم چند تا عکس از قصه گفتن دلبندک بگیرم که سریع مخالفت کرد و گفت مامان عکس نگیر بیا قصه گوش کن و ما هم که مطیع امر شازده کوچولو سریع اطاعت کرده و دوربین را خاموش و سر تا پا گوش شدیم   رها جان در حال قصه گویی راستی همیشه شروع قصه هاش با این جملات است یکی نبود یکی نبود زیر گنبد نبود و ... ...
15 آبان 1392